خاطرات بامزه از شبهای قدر
دوشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۵۰ ق.ظ
خداوند را ستایش کنید. بیایید زیاد به خانه خدا ضربه بزنیم. باز است. چند خاطره از یک شب برای استقبال از لبخند از این شب عزیز:
من ده یا یازده سال داشتم. خدا رحمت کند پدرم را بیامرزد. من پسر آقا هستم. من شبهای دیر وقت نماز می خواندم. یکی اینکه نیازی به نماز نیستم و صد رکعت است. این برای من است که نماز اول او لازم نیست ، بگذارید او داوری کند. نکته دیگر این است که آنها خیلی سریع می خوانند ، او سریع صحبت می کند ، من می گویم اللهو اکبر و سما الله لمن…
ادامه این نوشته در کانال تلگرام ما قابل مشاهده است.
- ۹۹/۰۲/۲۹